سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اسیر سرنوشت
< 1 2
نوشته شده در تاریخ 89/5/26 ساعت 11:26 ع توسط ایمان


خداوندا  
مرا واسطه عشق خود میان آدمیان کن  
تا آنجا که نفرت است عشق را ارزانی کنم  
آنجا که تقصیر وگناه است ببخشایم  
آنجا که تفرقه وجدایی است پیوند بزنم  
آنجا که خطاست راستی را هدیه کنم  
آنجا که شک است ایمان بدهم  
آنجا که نومید است امید شوم  
آنجا که ظلمت است چراغی برافروزم  
آنجا که غم است شادی به پا کنم  
خداوندا  
باشد که بیشتر تسلی دهم تا تسلی یابم  
در پی فهمیدن باشم تا فهمیده شدن  
در پی دوست داشتن باشم تا دوست داشته شدن  
زیرا با دادن است که می گیریم  
با فراموشی خویشتن است که خویشتن را می یابیم  
با بخشیدن است که بخشوده می شویم  
وبا مردن است که زنده می شویم



  



نوشته شده در تاریخ 89/5/12 ساعت 11:4 ص توسط ایمان


عشق جنون است و جنون چیزی جر خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست. اما دوست داشتن در اوج معراجش، از سر حد عقل فراتر می رود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین می کند و با خود به قله بلند اشراق می برد.

عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند و دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد.
عشق تنها یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق.
عشق در دریا غرق شده است و دوست داشتن در دریا شناکردن.
عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن می دهد.
عشق خشن است و شدید و در عین حال پایدار و سرشار از اطمینان.
عشق همواره با شک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر. از عشق هرچه بیشتر بنوشیم، سیراب تر می شویم و از دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنه تر. عشق هرچه دیرتر می پاید کهنه تر می شود و دوست داشتن نوتر.

عشق نیرویی است در عاشق که او را به سوی معشوق می کشاند و دوست داشتن جاذبه ای است در دوست که دوست را به دوست می برد. عشق تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.
عشق رو به جانب خود دارد، خودخواه است و خودپا و حسود، و معشوق را برای خویش می پرستد و می ستاید اما دوست داشتن رو به جانب دوست دارد، دوست خواه است و دوست پا و خود ر ا برای دوست می خواهد و او را برای او دوست می دارد و خود در میانه نیست.

آری...که دوست داشتن از عشق برتر است و من هرگز، خود را تا سطح بلندترین قله عشق های بلند، پایین نخواهم آورد.
 دکتر علی شریعتی

  



نوشته شده در تاریخ 89/5/7 ساعت 7:41 ع توسط ایمان


وقتی کسی را دوست دارید ، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می شود .

وقتی کسی را دوست دارید ، در کنار او که هستید ، احساس امنیت می کنید
.

وقتی کسی را دوست دارید ، حتی با شنیدن صدایش ، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید
.

وقتی کسی را دوست دارید ، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید
.

وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است
.

وقتی کسی را دوست دارید ، شادی اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی اش برایتان سنگین ترین غم دنیا ست
.

وقتی کسی را دوست دارید ، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوا ر است
.

وقتی کسی را دوست دارید ، شیرین ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده اید
.

وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید برای خوشحالی اش دست به هرکاری بزنید
.

وقتی کسی را دوست دارید ، هر چیزی را که متعلق به اوست ، دوست دارید
.

وقتی کسی را دوست دارید ، در مواقعی که به بن بست می رسید ، با صحبت کردن با او به آرامش می رسید
.

وقتی کسی را دوست دارید ، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید
.

وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید از خواسته های خود برای شادی او بگذرید
.

وقتی کسی را دوست دارید ، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می دهید
.

وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید به هرجایی بروید فقط او در کنارتان باشد
.

وقتی کسی را دوست دارید ، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید
.

وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل سختی ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می شوند
.

وقتی کسی را دوست دارید ، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد
.

وقتی کسی را دوست دارید ، به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان می شمارید
.

وقتی کسی را دوست دارید ، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید
.

وقتی کسی را دوست دارید ، واژه تنهایی برایتان بی معناست
.

وقتی کسی را دوست دارید ، آرزوهایتان آرزوهای اوست
.

وقتی کسی را دوست دارید ، در دل زمستان هم احساس بهاری بودن دارید .

به راستی دوست داشتن چه زیباست



  



نوشته شده در تاریخ 89/5/2 ساعت 10:41 ص توسط ایمان


اهل دانشگاهم

روزگارم خوش نیست

ژتونی دارم

خرده عقلی

سر سوزن شوقی

اهل دانشگاهم پیشه ام گپ زدن است

گاه گاهی می نویسم تکلیف

می سپارم به شما

تا به یک نمره ناقابل بیست

که در آن زندانیست

دلتان زنده شود

چه خیالی چه خیالی می دانم

گپ زدن بیهوده است

خوب می دانم دانشم بیهوده است

اوستاد از من پرسید

چقدر نمره زمن می خواهی

من از او پرسیدم

دل خوش سیری چند



  



نوشته شده در تاریخ 89/4/15 ساعت 10:12 ص توسط ایمان


آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر قبل از جواب دادن فکر کن 
هیچکس را تمسخر مکن 
نه به راست و نه به دروغ قسم مخور 
خود برای خود، زن انتخاب کن 
به شرر و دشمنی کسی راضی مشو

کسی را فریب مده تا دردمندنشوی 
از هرکس و هرچیز مطمئن مباش 

سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی 
با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی 

راستگو باش تا استقامت داشته باشی 
متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی 
دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی

معروف باش تا زندگانی به نیکی گذرانی 
دوستدار دین باش تا پاک و راست گردی 
مطابق وجدان خود رفتار کن که بهشتی شوی 
سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی 
روح خود را به خشم و کین آلوده مساز 
هرگز ترشرو و بدخو مباش 
در انجمن نزد مرد نادان منشین که تو را نادان ندانند 
اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده 

دورو و سخن چین مباش، نزدیک انجمن دروغگو منشین 

سحر خیز باش تا کار خود را به نیکی به انجام رسانی 
اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا تو را نگزد و نمیری 
با هیچکس و هیچ آیینی پیمان شکنی مکن که به تو آسیب نرسد 
مغرور و خودپسند مباش، زیرا انسان چون مشک پرباد است و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نمیماند



  



نوشته شده در تاریخ 89/4/14 ساعت 10:15 ص توسط ایمان


 
حالا آن سوی این همه جهان                                             
شومینه هاروشن است
رختخوابها گرم
سفره ها لبریز
دستها پر
دلها خوش و
دنیا دنیاست برای خودش

* * *
پس وقت تقسیم جهان
من کجا بودم
که جز این کارتن خیس و
این زمستان زمهریر
چیزی نصیبم نشد ؟
خیابان خیس
مقوا خیس
تخته ها،کبریت ،حلبی
چشمهاو چکنم ها ... خیس،
خواب و خیال شما چطور ؟
حالا خیلی ها
پشت پنجره ایستاده
با پیاله ی گرم چایشان دردست
سرگرم تماشای بارش برف اند.
سرگرم فعل ماضی حرف اند
و هی از سنگسار عدالت
احتمال ازادی آدمی سحن میگویند
من سردم است بی انصاف
من گرسنه ام بی انصاف
من بی پناهم بی انصاف
پس وقت تقسیم جهان من کجا بودم؟
که هیچ کنج دنجی از این همه خانه
قسمت من بیقرار نشد.
پس این حشرات کجا میخوابند
که تا فردا صبح ... باز آفتاب راخواهند دید.
هی زمستان ذ لیل کش ، بی انصاف !
نگاه کن
آن سوی پل...
کلید دار صندوق صدقات
با کا میون سنگین ثروت اش میگذرد
من دارم می میرم
چراغهایی لابی هتل روشن است
صدای استکان ، یخ ، الکل و آواز می آید .
آن سوی دیوارها
وداع منجمد من است
با دنیای دشواری
که هرگز رنگ عدالت را ندیده است
.
***
به من بگو
حشرات کجا میخوابند
که باز فردا صبح
آفتاب را خواهند دید
حقوق بشر، باد، رفراندم، نفت
چپاول ، دروغ، دموکراسی
خواب، خاورمیانه، مرگ
تنهایی، ترس، تروریسم...
دریغ کلمات علیل
این همه بی دلیل
در دهان یاوه چه میگویید؟
من سردم است
من گرسنه ام.


  



نوشته شده در تاریخ 89/3/29 ساعت 5:20 ع توسط ایمان


از میان تمام زیبایی های دنیا (محبت صمیمیت، علاقه، عشق، دوستی و...)
دلم می خواهد یک چیز را به تو تقدیم کنم و آن هم عشق به تمام معنا است
در تمام بی کسی های دنیا صدایی نهفته است که سر چشمه آن عشق است
در آرزوی بی کسی ها یک چیز آدم را آزرده می کنه وآن هم عشق است
پس سلام به آنان که سلام عاشقانه من را تندیسی برای خود می دانند
خداوند یک چیز را درون انسان نهاند که می توان گفت جبران نا پذیر است و به راستی هم جبران ناپذیر است
در تمام تنهایی شب آدمی می خواهد که به یاد یک نفر باشد که به یاد او، به خاطر او زندگی کند و به او عشق بورزد .در یک جمله سعی می کنم عشق را تعریف کنم اما آن قدر حجمش سنگین است که در حد یک جمله نیست
اما به صورت درک ما >>عشق یعنی امید به زندگی 

 



  



نوشته شده در تاریخ 88/12/17 ساعت 10:23 ص توسط ایمان


هیچ کس اشکی برای ما نریخت ، هر که با ما بود از ما می گریخت ، چند روزی هست حالم دیدنیست ، حال من از این و آن پرسیدنیست ، گاه بر روی زمین زل می زنم ، گاه بر حافظ تفاءل می زنم ، حافظ فالم را گرفت ، یک غزل آمد که حالم را گرفت ، ما ز یاران چشم یاری داشتیم ، خود غلط بود آنچه می پنداشتیم



  



نوشته شده در تاریخ 88/11/21 ساعت 10:51 ص توسط ایمان


iman

اگر آرزومند شادی‌، تندرستی و آرامش خاطر هستید، ذهن خود را به آن سمت متوجه کنید تا با نیروی حاصل از آن فکر زیبا، مردم‌، اتفاقات و اوضاع و شرایط مناسب را برای تجلی این نیکویی‌ها به خدمت خود دعوت کنید. کسانی که به قضاوت اطرافیان گوش می‌دهند از این حقیقت غافلند که با صرف نیروی خود در این زمینه‌، خودشان را از آرامش و صفای روح محروم می‌کنند. هر کس به دیگری زیان برساند، و یا ضربه‌ای به کسی بزند بیشترین زیان را خودش خواهد دید چرا که هر کس در دادگاه عدل الهی در برابر اعمال ناروای خودش مسؤول است‌. از طرفی دیگر آرامش روحی خود را نیز از دست می‌دهد و تمام موانعی را که در برابر دیدگانش به وجود آورده است باعث می‌شود که افق‌های روشن آینده را خوب نبیند. احساس رشد در بین انسانها و سایر موجودات فرق بین مُرده و زنده است‌. پس همیشه زنده باشید و احساس سرزندگی و نشاط را در اطراف خود پخش کنید و قبل از مرگ خود نمیرید

از مهمترین کارهایی که به عنوان یک فرد بالغ می‌توانید انجام دهید، بازگشت گاه به گاه به دوران شاد و پرانرژی کودکی است‌. در درون همة ما گنجینة بیکرانی از عشق و شادمانی و نعمت وجود دارد که می‌تواند آنچه را که در آرزوی آنیم برایمان فراهم کند. هرگاه خود را مسؤول تصمیمات خود بدانید از هر جهت اختیار دنیای خود را به دست گرفته‌اید. شما همیشه با خویشتن خویش تنهایید. اما تنها زمانی خود را بی‌کس و غریب احساس می‌کنید که خودتان را دوست نداشته باشید. عشق شما در قلبتان لانه دارد. این عشق از آن شماست‌. شما می‌توانید خود را از عشق و محبت لبریز کنید و دلپذیرترین و رضایت‌بخش‌ترین احساسات را در دل پرورش دهید. هنگامی که شاد و مثبت و با حوصله هستید واکنش‌های شیمیایی بدن شما با زمانی که مضطرب و منفی و هراسانید به کلی فرق دارد، نحوه تفکر شما نیز به طرز چشمگیری بر ترشح غدد بدن تأثیر دارد و بر روی جسم‌تان نیز مؤثر است‌. در باطن انسان معجزه‌هایی وصف‌ناپذیر نهفته است‌. برای این که شگفتی‌های دلخواه خود را در زندگی بیافرینید باید در نهفته‌ترین عمق وجود خود به سراغ این طلاهای ناب رفته و آنها را از معدن‌های پر رمز و رازشان استخراج کنید. موفقیت و شادمانی هر کسی در زندگی کاملاً تابع فرصت‌ها و امکاناتی نیست که در دسترس ماست‌، بلکه متکی به باورهایی است که در اعماق وجود ماست و ما به آن اعتقاد داریم‌. اگر کارها بر وفق مرادتان نیست از خود بپرسید چه کرده‌ام که با چنین سختی هایی روبه‌رو شده‌ام‌؟ چگونه باید خودم را از این تنگنا نجات دهم‌؟ هر رویدادی که در زندگی با آن روبه‌رو می‌شویم پیش نیاز دست یافتن به مرحله بعدی زندگی و نشان دهنده رشد است‌، پس خسته نشوید و مبارزه کنید. محدودیت‌های ما منحصر به جسم ماست‌. در دنیای اندیشه و ذهن ما مانع و محدودیتی وجود ندارد. تمام اشیأ، اموال و امکانات زندگی عطایای هستی برای خدمت به شماست نه برای آن که شما در خدمت آنها باشید. 
    



  



نوشته شده در تاریخ 88/11/21 ساعت 10:39 ص توسط ایمان


 دلتنگم.......و بی قرار  بی وفا ...
دیگر به خلوت لحظه هایم عاشقانه قدم نمی گذاری !!
می دانی مدتهاست سنگینی نگاهت را حس نکرده ام
من مبهوت مانده ام چگونه این همه زمان را صبورانه گذراند ه ام !
ببین ..نگاه ملتمسم را در این واژه ها پر کردم ...شاید ....
دیگر زبانم از گفتن جملات می ترسد
و دستهایم توانی برای نوشتن در خود نمی بیند !
اما باز هم اینبار برای تو می نویسم :
می خواهمت .....هنوز
گاه انچنان اشفته و بی قرارت می شوم که تردید ندیدن دوباره ات در تمام وجودم ریشه می کند
اما نمی خواهم !
نه می خواهم و نه می توانم که بی تو بودن را برای همیشه...باور کنم !
می خواهمت هنوز.....
حتی اگر دستانت در جستجوی .....دستانم نباشند
می خواهمت هنوز.....
حتی اگر چشمانت با من بیگانه شده باشند !
باید بروم
و خواهم رفت
مسافری چند روزه در این دنیا بیش نیستم
با کوله باری از گناه و اندوه می روم ...
تا برای همیشه ...به نیستی ها بپیوندم
شاید هم زیاد زیسته ام...و حق ام هم بیش از این نبوده است!
و بدان که برای همیشه تکه ای از قلبم را نزدت به جای گذاشتم
باید بروم و خواهم رفت ..
امروز.....
شایدم فردا.....
به گمانم در ورای همه این کلمات فقط یک کلمه نهفته باشد :
دلتنگت شده ام ...به همین سادگی



  




  پیام رسان 
+ دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست ، جای چشم ابرو نگیرد ، گرچه او بالاتر است




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ