بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 6
کل بازدید : 43583
کل یادداشتها ها : 31
ئیمه گیانیکین له دو جهستهدا
وهک شیعروئاواز له یهک بهسته دا
ما یک روحیم در دو جسم
مثل شعرو آواز دریک رسته ایم
دونیاش ناتونی لیکمان کاتهوه
مهگهر خوا بو خوی بمان باتهوه
دونیاهم نمیتونه مار ازهم بگیره
مگه اینکه خداما راپیش خودش ببره
ئیمه پهروهردهی یهک خول وئاوین
بو تهنیا ساتیک بی یهکتر نابین
ما پرورد? یک آب و خاکیم
حتی برای یه ساعت ازهم جدا نمیشیم
ئهگهر لهو دونیاش زیندو بینهوه
ریبواری یهک ریین جیا نابینهوه
اگر اون دنیا هم زنده بشیم
مسافر یک راهیم جدا نمیشیم
پهیمانمان داوه تا له ژینا بین
بو تهنیا ساتیک بی یهکتر نابین
عهد بسته ایم تا زندهایم
حتی یه لحظه بدون هم زندگی نمیکنیم
ئاشقی پیروزی ئیمه واهایه
ههتا خواوندیش لیمان رهزایه
عشق پاک ما این جوریه
حتی خداوند هم ازما راضیه
بیا تا بگویم خانه عشق کجاست
پیش از عشق
غرور در دل تنهای تنهاست
عقل در دنیای خیال
سینه به فکر ارزوهاست
همه تن در فعل خود
نیست غم در گوهر وجود
این عشق است که می شکند غرور
می کند عقل را کور کور
سینه را چاک چاک
تن را غمگین در فعل ان پاک باز
زمان در گذر اما بی موج
زندگی تاریک در این ورطه نور
این است رد عشق در روزگار سرور
صاحب دل مفلوک و
عقل بی فروغ...
تنها
خدایا...
اینجا ویرانه ی دل تنهای من است
اینجا سطر هایی دارد که برای همه ناشناخته است
میدانی که هیچوقت سعی نکردم پشت " من " دروغین پنهان شوم
من همان " من " بودم که میخواستم
اما کمی فراموش شده
می ترسم...
می ترسم تو هم مرا فراموشم کرده باشی
خدایا...
موج گریه هایم طوفان دلتنگی هایم شده
نمی دانم بغضی که در گلو دارم حاصل تلنگر های توست یا سکوت خودم
ایمان راسخی ندارم که در هجوم این لحظات سرد به گرمایش تکیه کنم
و دلخوشی تازه ایی که به امید رسیدنش این لحظات تلخ را تحمل کنم
هر شب تمام وجودم را میکاوم
شاید گمگشته ام را پیدا کنم
... اما نیست
نمیدوانم در کجای روحم پنهان شده است
خدایا...
خسته ام
از همه چیز
از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد
خسته ام از اینکه دیگر دعاهایم هم اجابت نمی شود
نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم
خدایا...
شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند
من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام
می پذیری؟
گفتم نرو پرپر میشم!! گفتی می خوام رها بشم!!
گفتم آخه عاشق شدم!! گفتی می خوام تنها باشم!!
گفتم دلم،گفتی بسوز،گفتم یه عمری باز هنوز!!!
گفتم پس عمرم چی میشه،گفتی هدر شد شب و روز،،!!!آی دلم!!
گفتم آخه داغون میشم!!گفتی به من خوش میگذره!!گفتم بیا چشمام به تو!!گفتی آخه کی میخره !!!
گفتم منو جنس می بینی!!گفتی آره بی قیمتی!!!گفتم یه روز کسی بودم،،به من نکن بی حر متی!!!
گفتم صدام میمیره باز!گفتی به درد بسوز بساز!!گفتم حالا که پیر شدم،،گفتی که از تو سیر شدم!!
گفتم تمنا می کنم،،گفتی می خوام خوردت کنم!!گفتم بیا بشکن تنو!!گفتی فراموش کن منو......
نماد عشق یک قلب است. اما نماد عاشقی قلبی هست که تیر وسطش خورده. کمتر کسی شاید راز این قلب تیر خورده را بداند. لااقل من در اینترنت هر چه گشتم نه به فارسی و نه به انگلیسی در این زمینه چیزی ندیدم.در نتیجه خودم می نویسمش تا هر کسی دنبال معنایش گشت، جوابش را اینجا پیدا کند.
در باور یونانیان باستان هر پدیده ای یک خدایی داشت. همه خدایان هم یک خدا یا پادشاه بزرگ داشتند که اسمش زئوس بود. یک شب به مناسبتی زئوس همه خدایان را به جشنی در معبد کوه المپ دعوت کرده بود.دیوانگی و جنون هم خدایی داشت بنام مانیا. مانیا چون خودش خدای دیوانگی بود طبیعتا عقل درست و حسابی هم نداشت و بیش از حد شراب خورده بود. دیوانه باشی، مست هم شده باشی. چه شود!خدایان از هر دری سخنی می گفتند تا اینکه نوبت به آفریدیته رسید که خدای عشق بود. حرف های خدای عشق به مذاق خدای جنون خوش نیامد و این دیوانه عالم ناگهان تیری را در کمانش گذاشت و از آنسوی مجلس به سمت خدای عشق پرتاب کرد. تیر خدای جنون به چشم خدای عشق خورد و عشق را کور کرد.هیاهویی در مجلس در گرفت و خدایان خواستار مجازات خدای جنون شدند. زئوس خدای خدایان مدتی اندیشه کرد و بعد به عنوان مجازات این عمل، دستور داد که چون خدای دیوانگی چشم خدای عشق را کور کرده است، پس خودش هم باید تا ابد عصا کش خدای عشق شود. از آن زمان به بعد عشق هر کجا می خواهد برود جنون دستش را می گیرد و راهنمایی اش می کند.به همین دلیل است که می گویند عشق کور است و عاشق دیوانه و مجنون می شود. پس تیر و قلب و نقش این دل تیر خورده ای که می بینید ریشه در اسطوره های یونان باستان دارد.بعدها رومیان باستان آیین و اسطوره های یونانیان را پذیرفتند و تنها نام خدایانشان را عوض کردند. در افسانه های روم باستان زئوس را ژوپیتر، خدای جنون را ارا و خدای عشق را ونوس می نامیدند.در نتیجه به باور آنها ارای دیوانه چشم ونوس زیبا را کور کرد.عشق واقعا جنون است اما اگر دو طرفه و واقعی باشد لذتی دارد که مپرس. ولی عشق یکطرفه انسان را پریشان و خوار و حقیر می کند
ببخش اگه تو قصه مون دو رنگ و نامرد نبودم ببخش که عاشقت بودم خسته و دل سرد نبودم ببخش که مثل تو نشد خیانتو یاد بگیرم اگر که گفتم به چشات بزار واسه تو بمیرم ببخش اگه تو گریه هام دو رنگی و ریا نبود اگر که دستام مثه تو با کسی آشنا نبود ببخش اگه تو عشقمون کم نمی ذاشتم چیزی رو ببخش که یادم نمی ره اون روزای پاییزی رو لیاقت دستای تو بیشتر از این نبود عزیز نه نمی خوام گریه کنی برای من اشکی نریز لیاقت چشمای تو نگاه ِ پاک ِ من نبود |
|
اگه بی تو تنها گوشه ای نشستم
تویی تو وجودم، بی تو با تو هستم
اگه سبزه سبزم تو هجوم پاییز
ذره ذره ی من، شده از تو لبریز
ای همیشه همدم واسه درد دلهام
عطر تو همیشه جاری تو نفسهام
ای که تارو پودم از یاد تو بی تاب
با منی ولی باز، دوری مثل مهتاب
بی تو با تو بودن شده شب و روزم
بی تو اما یادت با منه هنوزم
تویی توی حرفام، تویی تو نفسهام
ولی جای دستات خالیه تو دستام
من به شوق و یاد بارون، زنده ام و پژمرده نمی شم
تشنه ی یه ترسم اما سرد و دل آزرده نمی شم
سخته وقتی تو غزلهام، از منو تو واژه ای نیست
سخته بی تو ، با تو بودن
سخته اما چاره ای نیست
بی تو با تو بودن شده شب و روزم
بی تو اما یادت با منه هنوزم
تویی توی حرفام، تویی تو نفسهام
ولی جای دستات خالیه تو دستام
احساس ناخوشایند جدا بودن از دیگران و آزردگی بهبود روابط انسانی تنهایی نام دارد. |
به روایت افسانهها روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد.
او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل شامل خودپرستی، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرتطلبی و دیگر شرارتها بود.
ولی در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر میرسید، بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد.
کسی از او پرسید: این وسیله چیست؟
شیطان پاسخ داد: این نومیدی و افسردگیست
آن مرد با حیرت گفت: چرا این قدر گران است؟
شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: چون این مؤثرترین وسیلة من است. هرگاه سایر ابزارم بیاثر میشوند، فقط با این وسیله میتوانم در قلب انسانها رخنه کنم و کاری را به انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم کسی را به احساس نومیدی، دلسردی و اندوه وا دارم، میتوانم با او هر آنچه میخواهم بکنم..