سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اسیر سرنوشت
1 2 >
نوشته شده در تاریخ 89/7/20 ساعت 6:26 ع توسط ایمان


ئیمه گیانیکین له دو جه‌سته‌دا
وه‌ک شیعروئاواز له یه‌ک به‌سته‌ دا

ما یک روحیم در دو جسم
مثل شعرو آواز دریک رسته ایم


دونیاش ناتونی لیکمان کاته‌وه
مه‌گه‌ر خوا بو خوی بمان باته‌وه


دونیاهم نمیتونه مار ازهم بگیره
مگه اینکه خداما راپیش خودش ببره


ئیمه په‌روه‌رده‌ی یه‌ک خول وئاوین
بو ته‌نیا ساتیک بی یه‌کتر نابین


ما پرورد? یک آب و خاکیم
حتی برای یه ساعت ازهم جدا نمیشیم


ئه‌گه‌ر له‌و دونیاش زیندو بینه‌وه
ریبواری یه‌ک ریین جیا نابینه‌وه


اگر اون دنیا هم زنده بشیم
مسافر یک راهیم جدا نمیشیم

په‌یمانمان داوه تا له ژینا بین
بو ته‌نیا ساتیک بی یه‌کتر نابین


عهد بسته ایم تا زنده‌ایم
حتی یه لحظه بدون هم زندگی نمیکنیم

ئاشقی پیروزی ئیمه واهایه
هه‌تا خواوندیش لیمان ره‌زایه

عشق پاک ما این جوریه
حتی خداوند هم ازما راضیه




  



نوشته شده در تاریخ 89/6/19 ساعت 4:47 ع توسط ایمان


بیا تا بگویم خانه عشق کجاست
پیش از عشق
غرور در دل تنهای تنهاست
عقل در دنیای خیال
سینه به فکر ارزوهاست
همه تن در فعل خود
نیست غم در گوهر وجود
این عشق است که می شکند غرور
می کند عقل را کور کور
سینه را چاک چاک
تن را غمگین در فعل ان پاک باز
زمان در گذر اما بی موج
زندگی تاریک در این ورطه نور
این است رد عشق در روزگار سرور
صاحب دل مفلوک و
عقل بی فروغ...
تنها



  



نوشته شده در تاریخ 89/6/19 ساعت 4:46 ع توسط ایمان


خدایا...

اینجا ویرانه ی دل تنهای من است

اینجا سطر هایی دارد که برای همه ناشناخته است

میدانی که هیچوقت سعی نکردم پشت " من " دروغین پنهان شوم

من همان " من " بودم که میخواستم

اما کمی فراموش شده

می ترسم...

می ترسم تو هم مرا فراموشم کرده باشی

خدایا...

موج گریه هایم طوفان دلتنگی هایم شده

نمی دانم بغضی که در گلو دارم حاصل تلنگر های توست یا سکوت خودم

ایمان راسخی ندارم که در هجوم این لحظات سرد به گرمایش تکیه کنم

و دلخوشی تازه ایی که به امید رسیدنش این لحظات تلخ را تحمل کنم

هر شب تمام وجودم را میکاوم

شاید گمگشته ام را پیدا کنم

... اما نیست

نمیدوانم در کجای روحم پنهان شده است

خدایا...

خسته ام

از همه چیز

از فصول عاشقانه ام که بهاری ندارد

خسته ام از اینکه دیگر دعاهایم هم اجابت نمی شود

نمی دانم در چنین راهی کجا می توانم آرامشم را بیابم

خدایا...

شنیده ام که مومنانت نمازشان را به درگاهت می آورند

من ناتوانی ام را به درگاهت آورده ام

می پذیری؟

 



  



نوشته شده در تاریخ 89/6/19 ساعت 9:58 ص توسط ایمان


گفتم نرو پرپر میشم!! گفتی می خوام رها بشم!!

گفتم آخه عاشق شدم!! گفتی می خوام تنها باشم!!

گفتم دلم،گفتی بسوز،گفتم یه عمری باز هنوز!!!

گفتم پس عمرم چی میشه،گفتی هدر شد شب و روز،،!!!آی دلم!!

 گفتم آخه داغون میشم!!گفتی به من خوش میگذره!!گفتم بیا چشمام به تو!!گفتی آخه کی میخره !!! 

 گفتم منو جنس می بینی!!گفتی آره بی قیمتی!!!گفتم یه روز کسی بودم،،به من نکن بی حر متی!!!

گفتم صدام میمیره باز!گفتی به درد بسوز بساز!!گفتم حالا که پیر شدم،،گفتی که از تو سیر شدم!!

گفتم تمنا می کنم،،گفتی می خوام خوردت کنم!!گفتم بیا بشکن تنو!!گفتی فراموش کن منو......



  



نوشته شده در تاریخ 89/6/19 ساعت 9:52 ص توسط ایمان


نماد عشق یک قلب است. اما نماد عاشقی قلبی هست که تیر وسطش خورده. کمتر کسی شاید راز این قلب تیر خورده را بداند. لااقل من در اینترنت هر چه گشتم نه به فارسی و نه به انگلیسی در این زمینه چیزی ندیدم.در نتیجه خودم می نویسمش تا هر کسی دنبال معنایش گشت، جوابش را اینجا پیدا کند.

در باور یونانیان باستان هر پدیده ای یک خدایی داشت. همه خدایان هم یک خدا یا پادشاه بزرگ داشتند که اسمش زئوس بود. یک شب به مناسبتی زئوس همه خدایان را به جشنی در معبد کوه المپ دعوت کرده بود.دیوانگی و جنون هم خدایی داشت بنام مانیا. مانیا چون خودش خدای دیوانگی بود طبیعتا عقل درست و حسابی هم نداشت و بیش از حد شراب خورده بود. دیوانه باشی، مست هم شده باشی. چه شود!خدایان از هر دری سخنی می گفتند تا اینکه نوبت به آفریدیته رسید که خدای عشق بود. حرف های خدای عشق به مذاق خدای جنون خوش نیامد و این دیوانه عالم ناگهان تیری را در کمانش گذاشت و از آنسوی مجلس به سمت خدای عشق پرتاب کرد. تیر خدای جنون به چشم خدای عشق خورد و عشق را کور کرد.هیاهویی در مجلس در گرفت و خدایان خواستار مجازات خدای جنون شدند. زئوس خدای خدایان مدتی اندیشه کرد و بعد به عنوان مجازات این عمل، دستور داد که چون خدای دیوانگی چشم خدای عشق را کور کرده است، پس خودش هم باید تا ابد عصا کش خدای عشق شود. از آن زمان به بعد عشق هر کجا می خواهد برود جنون دستش را می گیرد و راهنمایی اش می کند.به همین دلیل است که می گویند عشق کور است و عاشق دیوانه و مجنون می شود. پس تیر و قلب و نقش این دل تیر خورده ای که می بینید ریشه در اسطوره های یونان باستان دارد.بعدها رومیان باستان آیین و اسطوره های یونانیان را پذیرفتند و تنها نام خدایانشان را عوض کردند. در افسانه های روم باستان زئوس را ژوپیتر، خدای جنون را ارا و خدای عشق را ونوس می نامیدند.در نتیجه به باور آنها ارای دیوانه چشم ونوس زیبا را کور کرد.عشق واقعا جنون است اما اگر دو طرفه و واقعی باشد لذتی دارد که مپرس. ولی عشق یکطرفه انسان را پریشان و خوار و حقیر می کند



  



نوشته شده در تاریخ 89/6/19 ساعت 9:49 ص توسط ایمان


ببخش اگه تو قصه مون
دو رنگ و نامرد نبودم
ببخش که عاشقت بودم
خسته و دل سرد نبودم
ببخش که مثل تو نشد
خیانتو یاد بگیرم
اگر که گفتم به چشات
بزار واسه تو بمیرم
ببخش اگه تو گریه هام
دو رنگی و ریا نبود
اگر که دستام مثه تو
با کسی آشنا نبود
ببخش اگه تو عشقمون
کم نمی ذاشتم چیزی رو
ببخش که یادم نمی ره
اون روزای پاییزی رو
لیاقت دستای تو
بیشتر از این نبود عزیز
نه نمی خوام گریه کنی
برای من اشکی نریز
لیاقت چشمای تو
نگاه ِ پاک ِ من نبود


      



    نوشته شده در تاریخ 89/6/19 ساعت 9:47 ص توسط ایمان


    در آغاز هیچ نبود و کلمه بود و کلمه نزد خدا بود.خداوند اما کلمه هایش را به آدمی بخشید و جهان پر از کلمه شد.
    من اما از تمام کلمه های دنیا تنها یک کلمه را برگزیده ام و همه جمله هایم را با همان یک کلمه می سازم.با همان یک کلمه حرف می زنم،شعر می گویم و می نویسم.آن یک کلمه هم فعل است و هم فاعل،هم صفت است و هم موصوف.احتیاجی به حرف اضافه ندارد.متمم نمی خواهد.هیچ قیدی هم ندارد.آن یک کلمه خودش همه چیز است.

    و من با همان یک کلمه است که می بینم و راه می روم و نفس می کشم.با همان یک کلمه عشق می ورزم و زندگی می کنم.
    آن یک کلمه غذای روح من است،بی او گرسنه خواهم ماند.خانه من است،بی او آواره خواهم شد.بی او بی کس می شوم،غریب و تنها.این کلمه همه دارایی من است و اگر روزی شیطان آن را از من بدزدد،آن قدر فقیر می شوم که خواهم مُرد.
    من با همین کلمه با درخت ها حرف می زنم.آنها منظورم را می فهمند و برگهایشان را برای من تکان می دهند.این کلمه را به گنجشک ها که می گویم،در آسمان حیاطمان جشن می گیرندو با هم ترانه می خوانند.به نسیم می گویم،آن قدر ذوق می کند که شهر به شهر می چرخد و میگرددو می رقصد.و به ابر ها که می گویم،چنان خوشحال می شوند که یک عالم نقل و نبات برف و باران روی سرم می پاشند.
    این کلمه،این کلمه عزیز و دوست داشتنی،حرف رمز من با همه چیز است. اما به آدم ها که می گویم ...
    بگذریم،دلم گرفته،من زبان شما را بلد نیستم.من توی این شهر غریبم.کسی منظورم را نمی فهمد،کسی جوابم را نمی دهد...اما تو فرق می کنی.تو از جنس آفتاب و درخت و پرندهای.تو آن کلمه را بلدی و سالهاست که آن راگوشه قلبت نگه داشته ای.پس من آن رمز را به تو خواهم گفت.آن کلمه کوچک اسم بزرگ خداوند است

      



    نوشته شده در تاریخ 89/5/31 ساعت 7:40 ع توسط ایمان


    اگه بی تو تنها گوشه ای نشستم

    تویی تو وجودم، بی تو با تو هستم

    اگه سبزه سبزم تو هجوم پاییز

    ذره ذره ی من، شده از تو لبریز

    ای همیشه همدم واسه درد دلهام

    عطر تو همیشه جاری تو نفسهام

    ای که تارو پودم از یاد تو بی تاب

    با منی ولی باز، دوری مثل مهتاب

    بی تو با تو بودن شده شب و روزم

    بی تو اما یادت با منه هنوزم

    تویی توی حرفام، تویی تو نفسهام

    ولی جای دستات خالیه تو دستام

    من به شوق و یاد بارون، زنده ام و پژمرده نمی شم

    تشنه ی یه ترسم اما سرد و  دل آزرده نمی شم

    سخته وقتی تو غزلهام، از منو تو واژه ای نیست

    سخته بی تو ، با تو بودن

    سخته اما چاره ای نیست

    بی تو با تو بودن شده شب و روزم

    بی تو اما یادت با منه هنوزم

    تویی توی حرفام، تویی تو نفسهام

    ولی جای دستات خالیه تو دستام



      



    نوشته شده در تاریخ 89/5/31 ساعت 7:35 ع توسط ایمان


    احساس ناخوشایند جدا بودن از دیگران و آزردگی بهبود روابط انسانی تنهایی نام دارد.

    نگاه اجمالی

    شما در اتاقتان تنها نشسته‌اید. می‌خواهید با دیگران باشید، اما نمی‌توانید کسی را که بتوان به دیدار او رفت در نظر بگیرید. یا شاید با گروهی از انسان‌ها باشید و در عین حال ، به گونه‌ای عجیب احساس انزوا و جدا بودن از دیگران بکنید. هنگامی که روابط شخصی ما بسیار کم یا بسیار ناخشنود کننده باشد، احساس تنهایی می‌کنیم.

    انواع تنهایی

    تجربه تنهایی پدیده رایجی است، اما انواع متفاوتی از آن وجود دارد.


    • تنها گذرا: به صورت دوره‌های کوتاه مدت و مختصر تنهایی است، هر چند زندگی اجتماعی شخصی عموما رضایت بخش به شمار می‌آید.
    • تنهایی انتقالی: فرد در گذشته‌ای نه چندان دور از روابط اجتماعی خوبی برخوردار بوده است، اما اخیرا بخاطر رویداد خاصی از قبیل طلاق ، مرگ عزیزان ، مهاجرت احساس تنهایی می‌کند.

    • تنهایی مزمن: که به مدت یک دوره چنر ساله طول می‌کشد و در طی آن هیچ گونه رابطه اجتماعی خشنود کننده‌ای وجود ندارد.

    علل تنهایی

    هنگامی تنهایی به سراغ ما می‌آید که به خاطر رویدادهایی هم چون مرگ ، طلاق ، کوچ کردن به شهری دیگر و یا محرومیت از قرار ملاقات ، شبکه‌های اجتماعی ما گسسته می‌شوند. اما ویژگی‌های شخصی نیز در احساس تنهایی دخیل هستند. مثلا عزت نفس پایین هم آدمی را از کوشش برای برقراری دوستی با دیگران باز خواهد داشت. همچنین ادراک نادرست دیگران می‌تواند در روابط تداخل ایجاد کند.

    ترس از موقعیتهای اجتماعی (خجالت) نیز می‌تواند ما را از برقراری در روابط یا دیگران باز دارد. افکاری نیز که در هنگام برخوردهای اجتماعی وجود دارند می‌توانند در روابط ما اختلال ایجاد کنند. سرانجام اینکه ، به نظر متخصصان امکان دارد مهارت‌های اجتماعی ضعیف باعث اختلال در روابط شوند. ممکن است به این خاطر تنها باشیم که نمی‌توانیم - یا فکر می‌کنیم نمی‌دانیم - چگونه با دیگرانی که در دور و برهان هستند، رفتار کنیم.

    روشهای برطرف کردن تنهایی

    بهترین راه برای خنثی کردن این عوامل شاید صرفا آن باشد که در دور و بر دیگران باشیم، برخی از واکنش‌های آدمی در برابر تنهایی مثل فعل پذیری ، پرخوابی ، پرخوری ، استفاده از آرامبخش‌ها ، تماشای بیش از حد تلویزیون ، استفاده نادرست از الکل یا اعتیاد به کار می‌تواند انزوا و تنهایی را تشدید کند.

    درمان تنهایی عبارت است از ورود به جرگه‌ای از دوستان و بستگان که با آنها می‌توان کارهایی را بطور مشترک انجام داد. تنهایی عاطفی به خاطر در فقدان یک دلبستگی عاطفی نزدیک و صمیمانه است. تنهایی عاطفی را نمی‌توان با دستیابی برطرف کرد بلکه باید صمیمیت عاطفی برقرار شود. شاید بد نباشد که این بخش را با یک نکته امید بخش تمام کنیم. با افزایش سن تماس‌های اجتماعی نیز بیشتر می‌شود

      



    نوشته شده در تاریخ 89/5/26 ساعت 11:28 ع توسط ایمان


    به روایت افسانه‌ها روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد.
    او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل شامل خودپرستی، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرت‌طلبی و دیگر شرارت‌ها بود.
    ولی در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر می‌رسید، بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد.

    کسی از او پرسید: این وسیله چیست؟

    شیطان پاسخ داد: این نومیدی و افسردگی‌ست

    آن مرد با حیرت گفت: چرا این قدر گران است؟

    شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: چون این مؤثرترین وسیلة من است. هرگاه سایر ابزارم بی‌اثر می‌شوند، فقط با این وسیله می‌توانم در قلب انسان‌ها رخنه کنم و کاری را به انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم کسی را به احساس نومیدی، دلسردی و اندوه وا دارم، می‌توانم با او هر آنچه می‌خواهم بکنم..
    من این وسیله را در مورد تمامی انسان‌ها به کار برده‌ام. به همین دلیل این قدر کهنه است


      




      پیام رسان 
    + دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست ، جای چشم ابرو نگیرد ، گرچه او بالاتر است




    طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ