حالا آن سوی این همه جهان
شومینه هاروشن است
رختخوابها گرم
سفره ها لبریز
دستها پر
دلها خوش و
دنیا دنیاست برای خودش
* * *
پس وقت تقسیم جهان
من کجا بودم
که جز این کارتن خیس و
این زمستان زمهریر
چیزی نصیبم نشد ؟
خیابان خیس
مقوا خیس
تخته ها،کبریت ،حلبی
چشمهاو چکنم ها ... خیس،
خواب و خیال شما چطور ؟
حالا خیلی ها
پشت پنجره ایستاده
با پیاله ی گرم چایشان دردست
سرگرم تماشای بارش برف اند.
سرگرم فعل ماضی حرف اند
و هی از سنگسار عدالت
احتمال ازادی آدمی سحن میگویند
من سردم است بی انصاف
من گرسنه ام بی انصاف
من بی پناهم بی انصاف
پس وقت تقسیم جهان من کجا بودم؟
که هیچ کنج دنجی از این همه خانه
قسمت من بیقرار نشد.
پس این حشرات کجا میخوابند
که تا فردا صبح ... باز آفتاب راخواهند دید.
هی زمستان ذ لیل کش ، بی انصاف !
نگاه کن
آن سوی پل...
کلید دار صندوق صدقات
با کا میون سنگین ثروت اش میگذرد
من دارم می میرم
چراغهایی لابی هتل روشن است
صدای استکان ، یخ ، الکل و آواز می آید .
آن سوی دیوارها
وداع منجمد من است
با دنیای دشواری
که هرگز رنگ عدالت را ندیده است
.
***
به من بگو
حشرات کجا میخوابند
که باز فردا صبح
آفتاب را خواهند دید
حقوق بشر، باد، رفراندم، نفت
چپاول ، دروغ، دموکراسی
خواب، خاورمیانه، مرگ
تنهایی، ترس، تروریسم...
دریغ کلمات علیل
این همه بی دلیل
در دهان یاوه چه میگویید؟
من سردم است
من گرسنه ام.